تو نجاتم دادی....

ساخت وبلاگ
 هرصبح

از خواب میپرم

عجله میکنم

دلفین های آبی را به موهایم میزنم

جای لب هایت را بر لب هایم صورتی میکنم

میز را میچینم

صدایت میزنم

بعد به یاد می آورم

از پاییز به بعد

دیگر نبوده ای و من

هرصبح از خواب پریده ام

عجله کرده ام

دلفین های آبی را به موهایم زده ام

جای لب هایت را بر لب هایم صورتی کرده ام

میز را چیده ام و بعد

صدایت زده ام...

 

داشتم از این شهر میرفتم

صدایم کردی

جاماندم

از کشتی ای که رفت و غرق شد!

 

البته...

این فقط میتواند یک قصه باشد!

در این شهر دود و آهن

دریا کجا بود

که من بخواهم

سوار کشتی شوم و

تو صدایم کنی

 

فقط میخواهم بگویم

تو نجاتم دادی

تا اسیرم کنی...

 

رسول یونان

قلم بلاگ...
ما را در سایت قلم بلاگ دنبال می کنید

برچسب : تو نجاتم دادی تا اسیرم کنی, نویسنده : ablog170d بازدید : 240 تاريخ : شنبه 13 شهريور 1395 ساعت: 18:51