از خودم بیزارم....

ساخت وبلاگ
روزگاری چشمانم را بستم و با همه ی وجودم قلبم را میان دستانش گذاشتم...
وقتی که چشمانم را باز کردم او رفته بود...
قلبم از میان دستانش بر زمین افتاده بود...
تکه های شکسته قلبم را با چشمانی خیس جمع کردم...
و من چقدر احمقانه غرورم را به نابودی کشاندم...
هنگامی که در پی نبودن هایش به دنبالش گشتم و...
او را در آغوش دیگری یافتم...
شکستم اما باز دوستش داشتم...
حال امروز...
از خودم بیزارم...
که آن همه غرورم را...
فدای التماس های بودنش کرده ام...
او لایق آن همه از خود گذشتگی نبود...
"فاطمه مهرنور"

قلم بلاگ...
ما را در سایت قلم بلاگ دنبال می کنید

برچسب : از خودم بیزارم,از خودم بيزارم,من از خودم بیزارم,خدایا از خودم بیزارم,شعر از خودم بیزارم, نویسنده : ablog170d بازدید : 222 تاريخ : شنبه 13 شهريور 1395 ساعت: 18:51